قصه ای از زبان زهرا
آقا اسبه میره دوستشو سوار میکنه بعدشم که اینطوری میره دوستشو میندازه بعدش دوستش به اون میزنه بعدشم اون به اون می زنه دعوا میشه و دوتا با هم قهر میکنن بعدش میره پیش مادرش میگه اول اون به من زد بعد میره یه دوست جدید پیدا می کنه بعدش میگه من دیگه نمیندازمت بعدش میگه من دیگه تنها نیستم. ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:25
قصه ای از زبان زهرا
گربه میره میره آشغالارو میریزه بعدش که اینطوری آقای همسایه میاد بعدش می بینه .کی اینارو ریخته ؟بعدش میره می پرسه از همون گربه که ریخته میگه تو ریختی ؟ گربه میگه بله بعدش از آقای همسایه معذرت خواهی می کنه . ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:24
قصه ای از زبان زهرا
ماهیه میره میره با دوستش بازی می کنه بعدش یه نهنگی میاد و اون دوتارو می خوره چون حواسشون جمع نبوده ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:23
این موبایل منه
دیشب دایی جواد اینجا بودن اینم گفتگوی تو با عادل اینا عادل : میشه موبایلتو بدی ؟ زهرا : نه دارم اس ام اسامو می خونم عادل : وقتی اونارو خوندی میشه موبایلتو به من بدی ؟ زهرا : نه نمیشه . آخه شارژش کمه . زن دایی : زهرا اگه موبایلتو بهش بدی تا شارژش تموم نشده زود بهت بر می گردونه. زهرا : نه نمیشه عادل : خوب میتونی بذاریش شارژ بشه. زهرا : نه آخه تا صبح طول می کشه شارژ بشه! بعدشم اونو بستی و گفتی : شارژش تموم شد ! تازه این موبایل منه ! ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:21
قصه ای از زبان زهرا
فیله میره با دوستش . دوستشو له میکنه بعدش نمی بینه دوستشو . بعدش که اینطوری میره به مادرش می گه بعدش دیگه دوست پیدا نمی کنه. ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:17
قصه ای از زبان زهرا
سگه مواظب بره ها بود بعدشم که اینطوری گرگه اومد داشت گوسفندارو می خورد سگا هم دنبالش کردن. ...
قصه ای از زبان زهرا
قورباغه میره دوست جدید پیدا می کنه بعدش که اینطوری اون میزندش قورباغه نمی زندش و میگه من نمیندازمت و بعدش رفتن با هم بازی کردن. ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:14
قصه ای از زبان زهرا
گاوه رفت تا به دوست خودش رسید بعدش رفت بازی کرد بعدش دوستش یه بدقولی کرد که کار اشتباهی کرد بعدش که اینطوری شد دوستش اذیتش کرد بعدش گاوه هم شاخش زد بعدش اون با خانوم گاوه رفت با دوستش قهر کرد بعدش رفتش به مزرعه خودش . ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:11
قصه ای از زبان زهرا
یه گوسفنده بود که با سگا بود چوپونه خوابش برد و گرگه اومد گوسفندرو خورد چوپونه بیدار شد و جلوی گرگه رو گرفت و با چوب زد تو سرش . برهه یه چشمکی زد . ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:09